نامه رضا صادقی به خدا (2)
به يغما بردند ارواح خبيثه ، روياي رنگين خواب كودكانه ام. من پي حرفي از تبار نجابتم. القاب ، اعداد و منصب ها همه و همه ما را از سپاس تو وانهاده. تو در مني و من از تو !!!
جز اين بايد به چه چيز بينديشم كه مستوجب عنايت تو باشم؟ بي تفاوت از كنار هر كودك و پير
مي گذريم و مي گوييم : (( سكه ندارم )). اگر من بر دستان او نرسم و از تو تمناي بزرگ كنم ، آيا اين
شرم آور نيست؟
لياقت را تعيين مي كنيم حتي در زنده بودن گدايي كه به شوق تقدير زنده است. مگر من كي ام كه جايگاه بود و نبود را به يقين تعييد كنم. مگر نه كه تو اين گونه خلقش كردي ، پس چرا تعبير بودنش را ناصحانه افشا مي كنند؟
من در حد عشق تو نيستم اما مي خواهم تو در عشق من جاري شوي. اين چه معصيتي مي تواند باشد؟ مي خواهم تو شاهد آواز من باشي. حال كه نمي شود از تو پنهان كرد با تو در ميان مي گذارم. اين است حقيقت من. تو آن گونه كه منم ، بر من آشكار شدي. نمي خواهم در سنگيني مفاهيم سخت گمت كنم ، لالايي تو من را كفايت مي كند !
ديري است در حوالي من جشن بزرگ بالماسكه شروع شده است و رقص كنان به چهره يكديگر
مي خندند و خود نيز مي دانند چهره ي پليدشان بسي مضحك است. واژه كم دارم براي بيان زشتي اين زمانه ي خود ساخته. اصلا چه خوب شد كه واژه كم دارم. شايد توجيهي يافتم براي نگفتن آشكارهاي زشت. مي خواهم زيبا بگويم ! با وجود پليدي ها خوب است يا نه؟
راستي آن بالا هوا چطور است؟ خوش به حالت كه از هواي اينجا نفس نمي كشي. دلم از خودم هم گرفته ، مي دانم مي داني ! نماز من همان حضورم در قلب توست چون قلب آكنده از غمم را در خور حضور تو نمي دانم. عزيزم ، نوازشم كن.....
.........................................
عید سعید قربان هم مبارک
به امید دیدار....مشکی بمون....یا علی مدد